شر نسبی-فصل3؛ کنش شیطانی چیست؟ ساز و کار شرارت ورزیدن چیست؟ جزئیات شر و کنش شیطانی چیستند؟ تفاوت اینها چیست؟ مسئول شرارت کیست؟ رابطه ی شرور و قربانی چگونه است؟
از IranKelk
(زمان مطالعه 28 دقیقه)
چندین نظریهپرداز از هشتاد میلادی با تحریک آثار آرنت و نارضایتی از تحلیلهای شری که در تاریخ فلسفه یافت میشود، در پی ارائه شرایط لازم و کافی برای شر نسبی بودهاند. برخی از نظریه پردازان بر شخصیت شیطانی، یا تَشَخُّصِ شیطانی، به عنوان مفهوم ریشه ای شر تمرکز می کنند(1). این نظریه پردازان، مفهوم فعل(کنش) شیطانی را یک مفهوم مشتق می دانند، یعنی فعل شیطانی را عملی تعریف می کنند که شخص شرور انجام می دهد. اما به همان اندازه بسیاری از نظریه پردازان، یا بیشتر، معتقدند که مفهوم کنش شیطانی، مفهوم ریشه ای شر است(2). این نظریه پردازان، مفهوم شخصیت شیطانی را یک مفهوم مشتق می دانند، یعنی شخص شرور را فردی که اعمال شیطانی انجام می دهد یا مستعد انجام اعمال شیطانی است، تعریف می کنند. برخی از نظریه پردازانی که فعل شیطانی را مفهوم ریشه ای می دانند، معتقدند که تنها یک یا دو ویژگی جزئی برای فعل شیطانی ضروری است، در حالی که برخی دیگر معتقدند که عمل شیطانی دارای انبوهی از اجزای اساسی است. در این بخش دیدگاه های مختلف در مورد اجزای اساسی فعل شیطانی مورد بحث قرار می گیرد.
3.1 بد و نادرست
اکثر فلاسفه و افراد عادی تصور می کنند که نادرستی جزء ضروری عمل شیطانی است(3). به نظر می رسد که برای شر بودن یک عمل حداقل باید اشتباه باشد. با این حال، این ادعا به طور کلی پذیرفته نشده است (کالدر 2013). سوال اصلی اکثر نظریه پردازان این است: برای شر چه چیزی بیشتر از “انجام نادرستِ صِرف” لازم است؟ یک پاسخ بحث برانگیز به این سوال این است که هیچ چیز دیگری لازم نیست: یک عمل شیطانی فقط یک عمل بسیار نادرست است(4). این موضع توسط اکثر احیاگران شر نسبی که در عوض ادعا می کنند شر از نظر کیفی و نه صِرفاً کمّی، از خطاکاریِ صِرف متمایز است، مقاومت می کند(5).
برای تعیین اینکه آیا شر از نظر کیفی از خطای صرف متمایز است، ابتدا باید بفهمیم که دو مفهوم از نظر کیفی متمایز هستند. به عقیده برخی نظریه پردازان، دو مفهوم از نظر کیفی متمایز هستند اگر و تنها در صورتی که همه مصداق های مفهوم اول دارای خاصیتی باشند که با هیچ مصداقی از مفهوم دوم مشترک نباشند(6). به عنوان مثال، هیلل اشتاینر ادعا می کند که “اعمال شیطانی از خطاهای معمولی از طریق وجود یک کیفیت اضافی که به طور کامل در انجام خطاهای معمولی وجود ندارد، متمایز می شوند” (7). به عقیده اشتاینر، کیفیت اضافی مشترک در همه اعمال شیطانی و فاقد اعمال صرفا نادرست، لذت مرتکب است. عمل شیطانی عبارت است از لذت بردن از انجام نادرست. هیچ عمل نادرستی صرفاً برای انجام دهنده اش لذت بخش نیست(8).
تاد کالدر (2013) با این درک از تفاوت کیفی دو مفهوم مخالفت میکند و در عوض استدلال میکند که دو مفهوم از لحاظ کیفی متمایز هستند، مشروط بر اینکه همه ویژگیهای اساسی خود را به اشتراک نگذارند. بنابراین، افعال شیطانی از نظر کیفی از افعال صرفاً نادرست متمایز است، مشروط بر اینکه ویژگیهای ضروری افعال شیطانی، ویژگیهای ضروری اعمال نادرست صرف نباشد، بلکه دارای درجه بیشتری باشد.
کالدر استدلال میکند که بر اساس نظریههای قابل قبول شر و خطا، شر و عمل نادرست در همه ویژگیهای اساسی خود مشترک نیستند، و بنابراین، شر و عمل نادرست از نظر کیفی متمایز هستند. برای مثال، کالدر استدلال میکند که این یکی از ویژگیهای اساسی اعمال شیطانی است که در آنها شخص بدخواه قصد دارد آسیب قابل توجهی را به قربانی خود وارد کند، در حالی که این خاصیت اساسی اعمال نادرست نیست که فرد خاطی قصد ایجاد آسیب را داشته باشد. به عنوان مثال، تقلب، دروغ گفتن و رفتار مخاطره آمیز می تواند نادرست باشد حتی اگر فرد خاطی قصد ایجاد آسیب نداشته باشد.
هالی لیبرتو و فرد هرینگتون حتی فراتر از کالدر استدلال میکنند که دو مفهوم میتوانند از نظر کمی متمایز باشند، حتی اگر نمونههایی از این دو مفهوم دارای ویژگیهای مشترک باشند. به عقیده لیبرتو و هرینگتون، دو مفهوم از لحاظ کمی متمایز نیستند، مشروط بر اینکه یکی از مفاهیم دارای خاصیتی باشد که درجه ای از مصداق شدن آن مفهوم را تعیین می کند و میزان مصداق مفهوم دوم را تعیین نمی کند. برای مثال، لیبرتو و هرینگتون پیشنهاد میکنند که هر دو کنش نوع دوستانه و قهرمانانه دارای ویژگیهای اساسی زیر هستند:
(1) آنها به خاطر دیگران انجام میشوند (2) با هزینه یا خطری برای عامل انجام میشوند
با این حال، میزان نوع دوستانه بودن یک عمل بر اساس میزان انجام آن به خاطر دیگران (و نه میزان انجام آن با هزینه یا خطری برای عامل) تعیین می شود، در حالی که میزان انجام آن به خاطر دیگران قهرمانانه بودن یک عمل با درجه ای که با هزینه یا خطری برای عامل انجام می شود (و نه به میزانی که به خاطر دیگران انجام می شود) تعیین می شود. آنها این شکل از تمایز مفهومی را «کیفیت تمایز تأکید» می نامند(9).
نکته مهم این است که اگر لیبرتو و هرینگتون درست میگویند که دو مفهوم میتوانند از لحاظ کیفی تأکید متمایز باشند، پس کالدر اشتباه میکند که فکر میکند دو مفهوم تنها در صورتی میتوانند از لحاظ کمی متمایز باشند که همه ویژگیهای اساسی خود را به اشتراک نگذارند. لیبرتو و هرینگتون بیشتر استدلال میکنند که شر و خطاکاری از لحاظ کمی متمایز نیستند به این معنا که کیفیت تأکید متمایز است. به عنوان مثال، نظریه شر کلودیا کارت را در نظر بگیرید که بر اساس آن «شر، آسیب غیرقابل تحمل، قابل پیشبینیِ منطقی است که توسط اشتباهات غیرقابل توجیه ایجاد میشود»(10).
لیبرتو و هرینگتون استدلال میکنند که با استفاده از این نظریه میتوانیم بگوییم که درجات شر با درجات آسیب تعیین میشود، در حالی که درجات تخلف اینطور نیست. اگر چنین است، بد و نادرست به دلیل متمایز بودن کیفیت تأکید، از لحاظ کمی متمایز نیستند.(11)
3.2 شر و آسیب اکثر نظریه پردازانی که در مورد مفهوم شر می نویسند، معتقدند که اعمال شیطانی باید حداقل به یک قربانی آسیب قابل توجهی وارد کند یا اجازه دهد آسیب وارد شود(12). با این حال، برای رد این ادعا از سه نوع استدلال استفاده شده است.
1- برخی از نظریه پردازان استدلال می کنند که اعمال شیطانی نیازی به ایجاد یا اجازه آسیب قابل توجهی ندارند، زیرا ما می توانیم با تلاش (یا خطر جدی) برای آسیب رساندن، اعمال شیطانی را انجام دهیم، حتی اگر شکست بخوریم. برای مثال، بر اساس این دیدگاه، تلاش برای منفجر کردن یک بمب در اتاقی پر از افراد بیگناه، حتی اگر تلاش توسط پلیس خنثی شود، بسیار شیطانی است(13).
2- برخی از نظریه پردازان استدلال می کنند که اعمال شیطانی نیازی به ایجاد یا اجازه آسیب قابل توجه ندارند زیرا ما می توانیم اعمال شیطانی را صرفاً با لذت بردن از رنج قربانی انجام دهیم(14). به عنوان مثال، تصور کنید که X از دیدن رنج شدید Y لذت می برد، اما X باعث رنج Y نمی شود. برخی از مردم این عمل فضولی سادیستی; را شیطانی می نامند، حتی اگر آسیب اضافی به قربانی وارد نشود(15).
3- نظریه پردازانی که معتقدند موارد تلاش های ناموفق و/یا فضولی سادیستی نشان می دهد که اعمال شیطانی نیازی به ایجاد یا اجازه آسیب قابل توجهی ندارند، با این وجود تمایل دارند این باور را داشته باشند که اعمال شیطانی باید به روشی مناسب با آسیب قابل توجه مرتبط باشند(16). با این حال، دیگران این ادعا را رد می کنند. در عوض، این نظریهپردازان استدلال میکنند که ممکن است مواردی از «اعمال شیطانیِ خرد مقیاس» وجود داشته باشد که در آن اعمال شیطانی آسیب بسیار کمی داشته باشد یا هیچ آسیبی نداشته باشد(17). این موارد سومین نوع استدلال در برابر این ادعا را تشکیل می دهند که اعمال شیطانی باید باعث آسیب قابل توجهی شود یا اجازه دهد آسیب مذکور وارد شود. به عنوان مثال، ایو گارارد پیشنهاد کرده است که قلدرهای حیاط مدرسه اعمال شیطانی انجام می دهند، حتی اگر آسیب چندانی از ناحیه آنها وارد نشود(18)، در حالی که استفان دی ویز استدلال کرده است که حتی شکنجه و کشتن چیزی که شما می دانید یک “ربات زنده” است شیطانی است. حتی اگر ربات زندگی آگاهانه نداشته باشد(19).
دو نوع پاسخ را می توان به این نوع موارد داد. اولاً، میتوانیم استدلال کنیم که، در حالی که عمل مورد بحث شر است، در واقع آسیب قابل توجهی دارد. به نظر می رسد این نوع پاسخ برای مورد قلدری مناسب است(20). ثانیاً، میتوانیم استدلال کنیم در حالی که عمل مورد بحث مضر نیست، بد نیز نخواهد بود. این نوع پاسخ برای مورد ربات مناسب به نظر می رسد.
علاوه بر این، در پاسخ به هر سه استدلال برای این ادعا که اعمال شیطانی نیازی به ایجاد یا اجازه آسیب قابل توجه ندارند (یعنی تلاش های ناموفق، فضولان سادیستی، و شر در مقیاس کوچک)، می توانیم استدلال کنیم که نظریه پردازانی که این استدلال ها را به کار می برند، اعمال شیطانی را با شر اشتباه می گیرند.
به عنوان مثال، میتوانیم استدلال کنیم که تلاشهای ناموفق به نظر شیطانی میآیند، زیرا تلاش برای انجام یک عمل شیطانی نشاندهنده این است که عاملی که آن عمل را انجام میدهد شخصیت شیطانی دارد و نه به این دلیل که خود عمل شیطانی است(21). به طور مشابه، ما میتوانیم استدلال کنیم که با توجه به نیات، انگیزهها و احساساتشان، فضولان سادیستی و شکنجهگرانِ ربات افراد شرور هستند، حتی اگر اعمال شیطانی انجام نمیدهند (در این خصوص بیشتر در فصل بعدی می خوانید).
با فرض اینکه ضرر جزء ضروری شر است، این سؤال مطرح میشود که برای شر چقدر یا چه نوع ضرری لازم است؟ در “ریشه های شیطان”، جان کیکس استدلال می کند که آسیب شر باید جدی و بیش از حد باشد. در یک کار قبلی، او تصریح می کند که آسیب جدی آسیبی است که “در عملکرد یک فرد به عنوان یک عامل تمام عیار اختلال ایجاد کند”. کلودیا کارت آسیب شر را یک آسیب غیرقابل تحمل توصیف می کند. منظور از آسیب غیرقابل تحمل، آسیبی است که زندگی را از دیدگاه شخص فاقد ارزش زیستن کند. نمونه هایی از آسیب های غیرقابل تحمل شامل رنج شدید جسمی یا روحی و همچنین محرومیت از وسایل اولیه مانند غذا، آب آشامیدنی تمیز و تماس اجتماعی است(22). به گفته پل فورموسا، اعمال شیطانی شامل آسیبهای قابل توجهی است که معمولاً با آسیبهای پایاندهنده زندگی، ویرانکننده زندگی یا به شدت مختل کننده استقلال رخ میدهد(23).
3.3 شر و انگیزه اکثر نظریه پردازانی که در مورد شر می نویسند معتقدند که عمل شیطانی مستلزم نوع خاصی از حالت انگیزشی است. بار دیگر، این ادعا تا حدودی بحث برانگیز است. در “پارادایم قساوت”، کلودیا کارت به تعریف شر بدون اشاره به انگیزه های مرتکب اشاره می کند. او این کار را به این دلیل انجام میدهد که میخواهد نظریهاش به جای درک انگیزههای مجرمان، بر کاهش رنج قربانیان تمرکز کند. نظریه کارت همچنین این فضیلت را دارد که میتواند اعمال شیطانی را که از انگیزههای مختلف ناشی میشوند، به حساب آورد.
با این حال، در حالی که کارد ادعا می کند که پارادایم قساوت دارای مؤلفه انگیزشی نیست، بخشی از معقول بودن نظریه او از این واقعیت ناشی می شود که طبقه اعمال شیطانی را محدود به اقداماتی می کند که از انواع خاصی از انگیزه ها ناشی می شوند. تئوری شر کارد این است که «شرها، آسیبهای غیرقابل تحملِ قابل پیشبینیِ منطقی هستند که توسط اشتباهات غیرقابل توجیه ایجاد میشوند»(24). در حالی که این شرح از شر، طیف وسیعی از انگیزه ها را امکان پذیر می کند، مشخص می کند که بدکاران باید آسیبی را که ایجاد می کنند پیش بینی کنند و فاقد توجیه اخلاقی برای ایجاد آسیب باشند. به عبارت دیگر، برای کارت، بدخواهان با تمایل به چیزی یا حالتی از امور تحریک می شوند که آسیبی را که پیش بینی می شود توجیه نمی کند.
اندیشمندان دیگر پیشنهاد کردهاند که بدکاران به دلایل خاصتری مانند لذت(25)، میل به انجام کارهای نادرست(26)، میل به نابود کردن همه موجودات(27) تمایل به ایجاد آسیب یا انجام کارهای نادرست دارند یا تخریب دیگران را به خاطر خود مرکتب می شوند(28). هنگامی که شر به اعمالی که از این نوع انگیزه ها ناشی می شود محدود می شود، نظریه پردازان گاهی می گویند که موضوع آنها شر خالص، رادیکال، شیطانی یا هیولایی است. این نشان می دهد که بحث آنها به نوعی یا شکلی از شر نسبی محدود می شود و نه به شر مطلق.
در حالی که برخی از فیلسوفان استدلال میکنند که انگیزههای خاصی، مانند بدخواهی یا بدکرداری، برای شر ضروری هستند، برخی دیگر به جای آن بر انگیزهها یا خواستههایی تمرکز میکنند که بدکاران فاقد آن هستند. به عنوان مثال، آدام مورتون ادعا می کند که بدکاران به طور اساسی مانع از آسیب رساندن یا تحقیر دیگرانی که باید وجود داشته باشند، نیستند(29). به طور مشابه، لارنس توماس معتقد است که یکی از ویژگیهای متمایز یک بدکار این است که «در حالی که معمولاً حساسیتهای اخلاقی یک فرد مانع انجام عملی با چنین جاذبه اخلاقی میشود [یعنی کاری که منجر به آسیب جدی میشود]، این اتفاق نمیافتد. هنگامی که شخصی عمل شیطانی انجام می دهد»(30).
نظریه شر ایو گارارد نیز بر نقص در ساختار انگیزشی شرور تمرکز دارد. برای درک نظریه شر گارارد، باید تفاوت بین خاموشکنندههای متافیزیکی و روانشناختی را درک کنیم. “خفه کن متافیزیکی” دلیلی است که به قدری سنگین است که به تعبیر عینی، نیروی دلیل بر ملاحظات دیگر را از بین می برد. وقتی این اتفاق میافتد، میگوییم که ملاحظات با وزن کمتر از نظر متافیزیکی خاموش شده است. در مقابل، خاموشکننده روانشناختی دلیلی است که برای یک فرد آنقدر سنگین است که بهطور ذهنی، نیروی دلیلآور برخی ملاحظات دیگر را از بین میبرد. وقتی این اتفاق میافتد، میگوییم این ملاحظات از نظر روانی برای فرد ساکت شده است.
مورد پیتر سینگر را در نظر بگیرید که با کودکی در حال غرق شدن در برکه ای کم عمق مواجه شد. اگر با کودکی در حال غرق شدن در برکه ای کم عمق مواجه می شدیم، نیاز به نجات کودک از نظر اخلاقی آنقدر مهم است که به طور متافیزیکی تمایل به تمیز نگه داشتن لباس هایمان را به عنوان دلیلی برای عمل یا عدم عمل خاموش می کند. به این معنا که وقتی کودک نیاز فوری به نجات دارد، ملاحظات در مورد تمیز نگه داشتن لباسهایمان تمام نیروی استدلال خود را از دست میدهند.
آنها دیگر دلیلی برای عمل کردن یا عمل نکردن نیستند. برای بسیاری از افراد، به ویژه برای افراد با فضیلت، ملاحظات مربوط به تمیز نگه داشتن لباس هایشان نیز به دلیل نیاز فوری به نجات کودکی که در حوضچه ای کم عمق غرق می شود، از نظر روانی ساکت می شود. به عبارت دیگر، افراد با فضیلت از ملاحظات مربوط به تمیز نگه داشتن لباسهای خود در مواجهه با کودکانی که نیاز فوری به نجات دارند، کاملاً متاثر میشوند.
به گفته گارارد، بدکار ساختار انگیزشیِ به خصوص نفرت انگیزی دارد. او ملاحظاتی را که از نظر اخلاقی بسیار سنگین هستند از نظر روانی ساکت میکند که بهطور متافیزیکی ملاحظاتی را که او را به سمت عمل سوق میدهد خاموش میکند(31). به عنوان مثال، خاموش کردن نیاز فوری به نجات یک کودک در حال غرق شدن به عنوان دلیلی برای اقدام، از نظر روانی بد خواهد بود، زیرا ما می خواهیم لباس های خود را تمیز نگه داریم!
منتقدان نظریه شر گارارد استدلال میکنند که این نظریه بیش از حد محدودکننده است، زیرا زمانی که عامل کمی با ملاحظات اخلاقی مهم برانگیخته میشود، بهعنوان اعمال شرورانهای تلقی نمیشود که باعث آسیب قابلتوجه میشوند یا اجازه میدهند بدون هیچ دلیل موجهی آسیبهای قابل توجهی ایجاد گردند(32). برای مثال، بر اساس تئوری گارارد، اگر شخصی برای نجات جان کودک انگیزه کمی داشت، اما انگیزه کافی برای کثیف کردن لباسهایش را نداشت، اینکه اجازه دهد غرق شدن در حوضچهای کم عمق رخ دهد دلیلی بر شرور بودن او نخواهد بود. با این حال به نظر می رسد که او با بی تفاوتی به دلایل فوق، کار بدی انجام می دهد.
سایر نظریه پردازان گزارش های متفاوتی از مؤلفه انگیزشی بدکاری ارائه کرده اند. به عقیده این نظریه پردازان، برخی از اشکال بدکاری تا حدی ناشی از فقدان انگیزه هایی است که باید وجود داشته باشد، در حالی که برخی دیگر تا حدی ناشی از داشتن انگیزه های بد است. به عنوان مثال، متیو کرامر استدلال می کند که اعمال شیطانی با انگیزه سادیسم، بی مهری یا بی پروایی انجام می شود(33). بر خلاف کرامر، پل فورموسا استدلال می کند که برخی از اعمال شیطانی ناشی از انگیزه های دیگر – نه سادیسم، بی عاطفه بودن یا بی پروایی – مانند خشم یا ترس هستند، و هر تلاشی برای ایجاد فهرستی از حالات محرک برای اعمال شیطانی ناقص است. مؤلفه انگیزشی تاد کالدر از شرارت به جای ارائه فهرستی از حالات محرک احتمالی برای عمل شیطانی، بیان میکند که برای انجام یک عمل شیطانی، یک عامل باید آسیب قابل توجه قربانی خود را بخواهد یا حالتهایی از امور مغایر با عدم وجود این آسیب برای یک فرد ناشایست باشد.
3.4 شر و تأثیر برخی از نظریه پردازان بر این باورند که احساسات یا عواطف مرتکب در زمان اقدام به شیطانی بودن یک عمل مرتبط است. به عنوان مثال، لارنس توماس معتقد است که بدکاران از ایجاد آسیب یا احساس نفرت نسبت به قربانیان خود لذت می برند(34). هیلل اشتاینر از این هم فراتر می رود و مدعی است که شر فقط دو مؤلفه دارد: لذت و اشتباه. به گفته اشتاینر، «اعمال شیطانی، اعمال نادرستی هستند که برای فاعلشان خوشایند است»(35).
منتقدان دیدگاه اشتاینر استدلال می کنند که لذت بردن شرور از انجام اعمال نادرست برای شر ضروری و کافی نیست. منتقدان استدلال میکنند که برای انجام یک عمل شیطانی، لذت بردن از انجام کار نادرست ضروری نیست، زیرا این کافی است که عمداً برای یک هدف ناشایست مانند منفعت شخصی صدمه قابل توجهی ایجاد شود. تصور کنید که یک قاتل زنجیره ای قربانیان خود را شکنجه می کند و می کشد اما از شکنجه و کشتن لذت نمی برد. به نظر می رسد که این قاتل زنجیره ای با وجود اینکه از انجام اشتباه لذت نمی برد یک شرور است!
منتقدان دیدگاه اشتاینر استدلال میکنند که لذت بردن از انجام یک عمل نادرست برای انجام یک عمل شیطانی کافی نیست، زیرا اگر قربانی آسیب قابل توجهی متحمل نشود، فکر نمیکنیم که لذت بردن از انجام یک عمل نادرست شرارت است. برای مثال، بد نیست که از گفتن یک دروغ سفید لذت ببریم... .
3.5 شر و رابطه برخی از نظریه پردازان استدلال می کنند که رابطه بین مجرمان و قربانیان عنصر مهمی از اعمال شیطانی است. به عنوان مثال، نل نودینگ استدلال می کند که شکل اولیه شر شامل نادیده گرفتن روابط است، در حالی که زاخاری گلدبرگ استدلال می کند که برای درک کامل شر، باید روابط نامتقارن قدرت را که بین مرتکبین و قربانیان وجود دارد، درک کنیم. تاد کالدر در سال 2022 استدلال کرده است که برای درک تفاوت بین عمل شیطانی و مشارکت در شر، باید یک جزء رابطهای را در نظریه عمل شیطانی خود بگنجانیم. طبق مؤلفه رابطه ای کالدر، برای انجام یک عمل شیطانی باید به قربانی خود یا آسیب آنها (از نظر اجتماعی، فیزیکی یا عاملی) نزدیک باشیم. کالدر معتقد است که اگر مؤلفه رابطه ارضا نشود، ارتباط بین اعمال مرتکب و آسیب قربانی آن بسیار ضعیف است و نمی تواند اتهام اقدام شیطانی را پشتیبانی کند و حداکثر می تواند از اتهام مشارکت در شر پشتیبانی کند.
سایر سؤالات مربوط به رابطه بین عاملان شر و قربانیان آنها بر رابطه بین شر و بخشش متمرکز است. برخی از نظریه پردازان شر را نابخشودنی تعریف می کنند. دیگران استدلال می کنند که این باید قربانیان باشند که تصمیم بگیرند آیا عاملان شر می توانند بخشیده شوند یا خیر. سؤالات جالب دیگر در مورد رابطه بین شر و بخشش عبارتند از اینکه آیا بخشش مستلزم آشتی است، آیا فقط قربانیان مستقیم شر می توانند مرتکبین را ببخشند و آیا قربانیان شر را می توان موظف به بخشش کرد یا نبخشید؟
3.6 شر و مسئولیت عموماً پذیرفته شده است که برای انجام یک عمل شیطانی، یک عامل باید از نظر اخلاقی مسئول کاری باشد که انجام می دهد. اگرچه طوفان ها و مارهای زنگی می توانند صدمات زیادی به بار آورند، اما نمی توانند اعمال شیطانی انجام دهند زیرا عامل اخلاقی نیستند. علاوه بر این، کارگزاران اخلاقی تنها زمانی اعمال شیطانی انجام میدهند که از نظر اخلاقی در قبال کاری که انجام میدهند مسئول باشند و اعمالشان از نظر اخلاقی غیرقابل توجیه باشد(36). برای برآوردن این شرایط، بدکاران باید داوطلبانه عمل کنند، قصد داشته باشند یا رنج قربانی خود را پیش بینی کنند، و فاقد توجیه اخلاقی برای اعمال خود باشند. این که آیا این شرایط در سه نوع مورد وجود دارد یا خیر بحث برانگیز است:
(1) آسیبهای جدی ناشی از روانگردان (2) آسیب های جدی ناشی از افرادی که تربیت بدی داشته اند (3) آسیب های جدی ناشی از جهل
3.6.1 روانپزشکان روانپریشی سندرمی است که شامل فقدان برخی ویژگیهای عاطفی، بین فردی و رفتاری و رواداری با دیگران است(37). برخی از ویژگیهای تعیینکننده روانپریشی شامل احساسات کم عمق، خود محوری، فریبکاری، تکانشگری، فقدان همدلی و فقدان احساس گناه و پشیمانی است. مخصوصاً برای ارزیابی مسئولیت اخلاقی مربوط به ناتوانی روانپزشک در مراقبت از دیگران و قوانین اخلاقی است.
بر اساس قواعد M'Naughten برای جنون کیفری، اگر شخصی به دلیل بیماری روانی در زمان اقدام، نتواند ماهیت یا کیفیت عمل خود را بداند یا بداند که چیست، دیوانه است. انجام دادن اشتباه است برای مثال، یک اسکیزوفرنی متوهم که معتقد است همسایهاش شیطان است، مسئول آسیب رساندن به همسایهاش نیست، زیرا او نمیداند که به یک فرد بیگناه آسیب میزند. او معتقد است که از خود در برابر یک عامل بدخواه غیرانسانی دفاع می کند.
بسیاری از فیلسوفان معتقدند که قوانین M'Naughten شرایط مسئولیت اخلاقی و همچنین شرایط مسئولیت کیفری را به ما می دهد.
بحث برانگیز است که آیا سایکوپات ها طبق استاندارد تعیین شده توسط قوانین M'Naughten دیوانه هستند، زیرا این بحث برانگیز است که آیا سایکوپات ها می دانند که اعمال آنها اشتباه است یا خیر. درونگرایان انگیزشی معتقدند که از نظر مفهومی غیرممکن است باور کنیم (و در نتیجه بدانیم) یک عمل از نظر اخلاقی اشتباه است و در عین حال کاملاً بی انگیزه برای خودداری از انجام آن عمل باشیم. به این معنا که برای درونگرایان، یک ارتباط مفهومی بین باور به اشتباه بودن یک عمل و داشتن نگرش مخالف نسبت به عمل وجود دارد. درونگرا معتقد است که ممکن است فرد بتواند آگاهانه اشتباه را انجام دهد زیرا، با در نظر گرفتن همه چیز، او بیشتر به چیزی اهمیت می دهد که با پرهیز از انجام اشتباه ناسازگار است، به شرطی که حداقل تا حدودی تمایل داشته باشد از انجام کاری که می داند اشتباه است خودداری کند.
از آنجایی که به نظر می رسد سایکوپات ها نسبت به درست یا غلط بودن اعمالشان کاملاً بی تفاوت هستند، درونی گرایان انگیزشی معتقدند که واقعاً باور ندارند یا درک نمی کنند که کاری که انجام می دهند از نظر اخلاقی اشتباه است. حداکثر ممکن است باور کنند که اقدامات مضرشان قراردادهای اجتماعی را زیر پا می گذارد. اما این ممکن است یک چیز باشد که باور کنیم یک قرارداد اجتماعی را زیر پا گذاشته ایم و اینکه باور کنیم که یک قانون اخلاقی را زیر پا گذاشته ایم کاملاً چیز دیگری است.
فیلسوفانی که تز درونگرایانه را رد می کنند، یعنی برونگرایان انگیزشی، بیشتر مایلند باور کنند که سایکوپات ها تفاوت بین درست و غلط را می دانند. به عقیده برونگرایان انگیزشی، دانش اخلاقی فقط مستلزم ظرفیت فکری برای تشخیص درست و نادرست است و نه توانایی اهمیت دادن به اخلاق. از آنجایی که سایکوپات ها از نظر فکری دچار کمبود نیستند، برونگرایان انگیزشی فکر نمی کنند دلیلی برای این باور وجود داشته باشد که سایکوپات ها نمی توانند درست و غلط را تشخیص دهند(38).
اخیراً برخی از نظریه پردازان درباره مسئولیت اخلاقی سایکوپات می نویسند. روانپریشیها سعی کردهاند از بحث درونگرایانه/برونگرایانه اجتناب کنند. بررسی این متون خارج از حیطهی این مقاله است(39).
3.6.2 تربیت بد تشخیص مرز مویین موجود بین رفتار انحرافی ناشی از تربیت بد به جای نقاط شروع ژنتیکی یا انتخاب های فردی، یک سوال تجربی دشوار است. با فرض وجود ارتباط علّی قوی بین تربیت بد و رفتار انحرافی، دو استدلال اصلی برای این ادعا وجود دارد که ما نباید مرتکبین را از نظر اخلاقی در قبال رفتاری که ناشی از تربیت بد است، مسئول بدانیم.
استدلال اول بیان می کند که از آنجایی که ما تربیت خود را انتخاب نمی کنیم، نباید در قبال جنایاتی که ناشی از تربیت ماست، مسئول شناخته شویم(40). سوزان ولف گونه ای از این استدلال را ارائه می دهد. به گفته ولف، افرادی که بهویژه تربیت بدی داشتهاند، نمیتوانند قضاوت هنجاری دقیقی داشته باشند، زیرا ارزشهای اشتباهی به آنها آموزش داده شده است. ولف افرادی را که ارزشهای نادرست به آنها آموزش داده شده است، به افرادی که از روانپریشی رنج میبرند تشبیه میکند، زیرا آنها نیز مانند روانپریش ها قادر به قضاوت دقیق درباره جهان نیستند.
به عنوان مثال، ولف از ما می خواهد که مورد جوجو، پسر جو، دیکتاتور بی رحم یک کشور کوچک آمریکای جنوبی را در نظر بگیریم. جو معتقد است که شکنجه یا اعدام افراد بیگناه اشکالی ندارد. در واقع او از ابراز قدرت نامحدود خود با دستور دادن به نگهبانانش برای انجام این کار لذت می برد. به جوجو آموزش ویژه ای داده می شود که شامل گذراندن بیشتر روز خود با پدرش می شود. نتیجه قابل پیش بینی این آموزش این است که جوجو ارزش های پدرش را به دست می آورد. ولف استدلال می کند که ما نباید جوجو را مسئول شکنجه افراد بیگناه بدانیم زیرا تربیت او باعث شده است که او نتواند قضاوت کند که این اقدامات اشتباه است. از آنجایی که جوجو قادر به قضاوت در مورد اشتباه بودن اعمالش نیست، شرایط جنون را همانطور که در قوانین M'Naghten بیان شده است، برآورده می کند (به بخش 3.5.1 بالا مراجعه کنید).
استدلال دوم برای این ادعا که ما نباید افراد را از نظر اخلاقی در قبال جنایات ناشی از تربیت بد مسئول بدانیم با این فرض شروع میشود که ما از نظر اخلاقی مسئول جنایات خود هستیم تنها در صورتی که هدف مناسبی از نگرشهای واکنشی مانند رنجش باشیم. بر اساس این استدلال، مرتکبین جرایمی که دارای تربیت بدی بوده اند، هدف برخوردهای واکنشی مناسب نیستند، زیرا بیان این نگرش ها نسبت به این مرتکبین فایده ای ندارد. پس از آن، یک طرفدار این استدلال باید توضیح دهد که چرا هیچ فایده ای برای ابراز نگرش واکنشی نسبت به این مجرمان وجود ندارد. گری واتسون در مقالهاش «مسئولیت و محدودیتهای شر: تغییرات در مضمون استراسونی» (1987) راههای مختلفی را برای درک این ادعا در نظر میگیرد که بیان نگرشهای واکنشی نسبت به افرادی که به دلیل تربیت بد مرتکب جنایت میشوند، فایدهای ندارد.
بحث واتسون بر پرونده رابرت آلتون هریس متمرکز است. در کودکی، هریس پسری مهربان و خوش قلب بود. اعضای خانواده می گویند که یک مادر بدسرپرست و خشن در مراکز اصلاح و تربیت او را به یک قاتل شرور و خونسرد تبدیل کرده است.
3.6.3 جهل گاهی اوقات ناآگاهی به عنوان بهانه ای برای اعمال شرور فرضی استفاده می شود(41). این استدلال چیزی شبیه به این است: اگر عاملی دلیل موجهی برای این باور نداشته باشد که بدون توجیه اخلاقی آسیب قابل توجهی ایجاد می کند، پس از نظر اخلاقی مسئول ایجاد این آسیب نیست زیرا دلیل موجهی برای عمل دیگری ندارد. به عنوان مثال، اگر دوریان بدون داشتن دلیلی مبنی بر اینکه مردی در آنجا مخفی شده است، با اسلحه به داخل بوته های یک منطقه روستایی شلیک کند، از نظر اخلاقی مسئول آسیب رساندن به مردی نیست که در آنجا پنهان شده است (این مورد از فیلم A Picture اسکار وایلد آمده است. از دوریان گری). به این ترتیب جهل می تواند بهانه موجهی برای ایجاد آسیب ناموجه باشد.
با این حال، از زمان ارسطو، نظریهپردازان تشخیص دادهاند که جهل تنها زمانی بهانهای مشروع برای ایجاد آسیب غیرقابل توجیه است که ما مسئول جهل خود نباشیم، یعنی زمانی که جاهل مقصر نباشد(42). یکی از انواع جاهل مقصر که کمی از سوی فیلسوفانی که در مورد شر می نویسند مورد توجه قرار گرفته است، نادانی است که ناشی از خودفریبی است.
در خودفریبی، از اعتراف به بخشی از حقیقت یا آنچه که اگر باورهای ما مبتنی بر ارزیابی بیطرفانه از شواهد موجود باشد، به عنوان حقیقت خودداری میکنیم. “خودفریبی ها در ابتدا از لحظاتی آگاه هستند که توجه خود را از شواهد موجود به چیز دیگری تغییر می دهند، اگرچه ممکن است از پروژه کلی خودفریبی خود آگاه نباشند.”(43). برخی از تاکتیکهایی که توسط خودفریفتهها برای فرار از اعتراف به بخشی از حقیقت استفاده میشود، از جمله: (1) اجتناب از تفکر در مورد حقیقت (2) پرت کردن حواس خود با استدلالهایی که مخالف حقیقت هستند (3) به طور سیستماتیک در انجام تحقیقاتی که منجر به شواهد میشود از حقیقت فاصله می گیرند (4) نادیده گرفتن شواهد موجود از حقیقت یا منحرف کردن توجه از این شواهد
نظریه پردازان متعددی که در مورد شر می نویسند پیشنهاد کرده اند که خودفریبی نقش مهمی در تولید اعمال و نهادهای شیطانی دارد(44). ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- به عنوان مثال، هایبرون 2002b, 280؛ پرت 2002، 304-305؛ سینگر 2004، 190 را ببینید 2- به عنوان مثال نگاه کنید به گارارد 1998, 44؛ راسل 2014, 31-34؛ ککس 2005, 2؛ توماس 1993, 74-82 3- به عنوان مثال، کارد 2002، گارارد 1998، فورموسا 2008 را ببینید 4- راسل 2007 و 2014 5- به عنوان مثال، اشتاینر 2002؛ گارارد 1998 و 2002؛ کالدر 2013 و 2019 را ببینید 6- اشتاینر 2002؛ گارارد 1998، 2002؛ راسل، 2007 7- Steiner 2002, 184 8- برای اطلاعات بیشتر در مورد نظریه شر اشتاینر به بخش 3.4 مراجعه کنید 9- لیبرتو و هرینگتون، 2016، 1595 10- کارد، 2010، 16 11- برای رد گزارش کیفیت تأکید لیبرتو و هرینگتون در مورد تمایز غیر کمی، به کاالدر 2019، 225-226 مراجعه کنید 12- به عنوان مثال، کارد 2002؛ ککس 2005؛ ولتلسن 2005؛ Calder 2013 و 2019؛ فورموسا 2013 و 2019؛ گلدبرگ 20 13- به کرامر 2011، 204-205؛ راسل 2014، 52-53؛ فورموسا مراجعه کنید. 2019، 263-262 14- کالدر 2002، 56؛ گارارد 2002، 327؛ کرامر 2011، 211؛ فورموسا 2019، 262- 263 15- می توانیم تصور کنیم که Y نمی داند که X از رنج او لذت می برد تا شاهد رنج او بودن آسیب را تشدید نکند. 16- به عنوان مثال، کرامر 2011، 203 را ببینید. -223؛ راسل 2007، 676؛ فورموسا 2019، 262-265 17- دی ویز 2018؛ گارارد 1998 و 2002؛ مورتون 2004، 60 18- گارارد، 1998، 45 19- دی ویز 2018, 34 20- کرامر 2011، 218 را ببینید 21- به کالدر 2015a, 121 مراجعه کنید 22- کارد 2002, 16 23- فورموسا 2013 و 2019 24- کارد 2010، 16 25- اشتاینر 2002 26- پرت 2002 27- ایگلتون 2010 28- کول 2006 29- مورتون 2004, 57 30- توماس 1993، 77 31- گارارد 1998، 55. همچنین نگاه کنید به گارارد 2002 و 2019 32- راسل 2007، 675؛ کالدر 2015a. ، 118 33- کرامر 2011، 187-203 34- توماس 1993، 76-77. همچنین به فورموسا 2019، 264 مراجعه کنید 35- اشتاینر 2002، 189 36- بهعنوان مثال، ککس 2005؛ Card 2010؛ فورموسا 2008 و 2013 را ببینید 37- هیر 1999 38- برای اطلاعات بیشتر در مورد چگونگی ارتباط تزهای درونگرایانه و بیرونی با مسئولیت اخلاقی روانپزشکان، به برینک 1989, 45-50؛ داف 1977؛ هکسر 1965؛ و میلو 1984 مراجعه کنید. همچنین رجوع کنید به روساتی 2006 39- رجوع کنید به لوی 2007 و 2014، متراورس 2008، تالبرت 2008، اهارونی ، کیهل و سینات-آرمسترانگ2011، نلکین 2015 40- به عنوان مثال، کول 2006، 122-147 را ببینید 41- جونز 1999، 69-70 42- اخلاق نیکوماخوس، Bk III 43- جونز 1999، 82 44- کالدر 2003 و 2004؛ جونز 1999؛ مورتون 2004، 57-58؛ توماس 2012